۱۳۸۷ تیر ۲۸, جمعه

The children of God do the works without boasting


The wrong in the world continues to exist just because people talk only of their ideals, and do not strive to put them into practice. If actions took the place of
words, the world’s misery would very soon be changed into comfort
Abdul'baha
Paris Talks

وقتی که نخواستم مثل احمق ها زندگی کنم...


«من زیر بار زور نمی روم،مگر اینکه زورش زیاد باشد» : این جمله از پادشاهی است که چاره ای جز فرار از کشورش نداشت.
هیچ کدام از ما دوست ندارد در دنیایی تحمیلی زندگی کند، با محدودیت های کوچک و بزرگی که مدام ابعاد گلیممان را تعیین می کنند.دیده ام کسانی را که می خواسته اند دنیای اطرافشان را مطابق معیارهایشان بسازند و کسانی را که نخواسته اند محصول دنیای اطرافشان باشند. عمدتا این گروه مردم پرتلاشی هستند- بسته به این که این اهداف چقدر برای این افراد اهمیت دارد-،و سعی می کنند تا از بین بردن موانع خارجی از پا ننشینند ، و در این راه از هیچ چیز مضایقه ندارد، حتی از مال و جانشان. لازم است نمونه ای بیاورم؟
افراد در برابر اجبار فیزیکی ظاهری، سخت مقابله می کنند، اما ذهنیاتی وجود دارند که ممکن است به مراتب خطرناک تر باشند،اما چنان با ظرافت تزریق شده اند که ما را به مقابله بر نمی انگیزند.. ذهنیاتی آنچنان ملموس و هر روزی که پرداختن به آنها دقت و ظرافت زیادی می خواهد.شاید بد نباشد کمی فکرمان را به کار بیاندازیم و در ارزشهایمان بازنگری کنیم.
کار سختی است،اما فکر کنم به زحمتش بیارزد!

سئوالی برای شروع

رابرت سی. میلز می گوید در آمریکا گروه قدرتمند نخبه ای وجود دارد؛ مردانی سفید پوست، پروتستان و البته ثروتمند هستند که علایق نزدیک و منافع مشترکی دارند ... که درنهایت قدرت در میان این گروه می چرخد.
البته پاراگراف بالا عیناً مطالب میلز نیست،اما چیزی که می خواهم راجع به آن بگویم«گروه نخبه قدرتمند» است.در کشور ما این مفهوم بیش از حالت سیاسی جنبه فرهنگی دارد.اگر بشود به سبک میلز از«گروه نخبه قدرتمند» در ایران معرفی بدست داد می شود گفت:«مرد، مسلمان(شیعه)، ثروتمند»-هرچند فاکتورهای دیگری (مثل قومیت) هم می توان بدست داد.- تعریف من از قدرت عاملی است که اجازه می دهد فرد آن طور که می خواهد زندگی کند (و حتی در شرایطی دیگران را مجبور را کند آن طور زندگی کنند که او میخواهد!)
حالا یک سئوال: چگونه می توان خارج از این اقلیت نخبه قدرتمند بود و به خواست خود زندگی کرد؟
من به عنوان یک«دختر غیر مسلمان از طبقه متوسط » این سئوال را می پرسم،
شما چه پاسخی در ذهن دارید؟

سئوالی برای شروع

رابرت سی. میلز می گوید در آمریکا گروه قدرتمند نخبه ای وجود دارد؛ مردانی سفید پوست، پروتستان و البته ثروتمند هستند که علایق نزدیک و منافع مشترکی دارند ... که درنهایت قدرت در میان این گروه می چرخد.
البته پاراگراف بالا عیناً مطالب میلز نیست،اما چیزی که می خواهم راجع به آن بگویم«گروه نخبه قدرتمند» است.در کشور ما این مفهوم بیش از حالت سیاسی جنبه فرهنگی دارد.اگر بشود به سبک میلز از«گروه نخبه قدرتمند» در ایران معرفی بدست داد می شود گفت:«مرد، مسلمان(شیعه)، ثروتمند»-هرچند فاکتورهای دیگری (مثل قومیت) هم می توان بدست داد.- تعریف من از قدرت عاملی است که اجازه می دهد فرد آن طور که می خواهد زندگی کند (و حتی در شرایطی دیگران را مجبور را کند آن طور زندگی کنند که او میخواهد!)
حالا یک سئوال: چگونه می توان خارج از این اقلیت نخبه قدرتمند بود و به خواست خود زندگی کرد؟
من به عنوان یک«دختر غیر مسلمان از طبقه متوسط » این سئوال را می پرسم،
شما چه پاسخی در ذهن دارید؟

یک روز جدید

سه
دو
یک
.
.
.
امتحان می کنیم.