۱۳۸۷ تیر ۲۸, جمعه

وقتی که نخواستم مثل احمق ها زندگی کنم...


«من زیر بار زور نمی روم،مگر اینکه زورش زیاد باشد» : این جمله از پادشاهی است که چاره ای جز فرار از کشورش نداشت.
هیچ کدام از ما دوست ندارد در دنیایی تحمیلی زندگی کند، با محدودیت های کوچک و بزرگی که مدام ابعاد گلیممان را تعیین می کنند.دیده ام کسانی را که می خواسته اند دنیای اطرافشان را مطابق معیارهایشان بسازند و کسانی را که نخواسته اند محصول دنیای اطرافشان باشند. عمدتا این گروه مردم پرتلاشی هستند- بسته به این که این اهداف چقدر برای این افراد اهمیت دارد-،و سعی می کنند تا از بین بردن موانع خارجی از پا ننشینند ، و در این راه از هیچ چیز مضایقه ندارد، حتی از مال و جانشان. لازم است نمونه ای بیاورم؟
افراد در برابر اجبار فیزیکی ظاهری، سخت مقابله می کنند، اما ذهنیاتی وجود دارند که ممکن است به مراتب خطرناک تر باشند،اما چنان با ظرافت تزریق شده اند که ما را به مقابله بر نمی انگیزند.. ذهنیاتی آنچنان ملموس و هر روزی که پرداختن به آنها دقت و ظرافت زیادی می خواهد.شاید بد نباشد کمی فکرمان را به کار بیاندازیم و در ارزشهایمان بازنگری کنیم.
کار سختی است،اما فکر کنم به زحمتش بیارزد!

هیچ نظری موجود نیست: